جدول جو
جدول جو

معنی یک خالم - جستجوی لغت در جدول جو

یک خالم
مقیاس سطحزمینی باریک با عرضی که گاو شخمی با خیش بتواند در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک قلم
تصویر یک قلم
کلاً، جملگی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ خا یَ / یِ)
آنکه یک بیضه دارد. اشرج. احدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ)
با کلام واحد، بی چانه. بی چک و چانه. بی مماکسه. بی خط خواستن مشتری از بایع. (یادداشت مؤلف). بی مکاس. بهایی که فروشنده برای جنس خود به طور قطعی تعیین می کند و در آن تغییر و تخفیفی نمی دهد، فروشنده ای که جنس را بدون چک و چانه فروشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ / لِ)
منسوب به یک سال، دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه، راهی که به یک سال توان پیمود:
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.
سعدی.
، به مدت یک سال. برای یک سال:
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یک ساله لشکرش را.
فردوسی.
بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ قَ لَ)
نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. (ناظم الاطباء) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامۀعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
خطش گرفته صفحۀ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک کلام
تصویر یک کلام
بی چک و چانه
فرهنگ لغت هوشیار
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
فرهنگ لغت هوشیار
آس، برگ برنده، ورق برنده، برجسته، ممتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاهی، زمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بز یا گوسفندی که یک پستانش شیر دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی، مقدار زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای بالاچلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی